یک شب از شب هایی که در پایگاه اورژانس شیفت بودم از اتاق فرمان در حدود ساعت 3 نیمه شب با بیسیم اعلام کردند و گزارش یه مریض بدحال رو دادن. آدرس خیابان امیرحمزه بود. با توجه به شرح حالی که گرفته شده بود بیمار پیرمردی بودکه ظاهراً از درد قلبی و تنگی نفس رنج می برد و دیابت هم داشت.
پس سریع به محل اعزام شدیم و به دنبال آدرس می گشتیم تا فوراً اقدام لازم رو واسه امدادرسانی انجام بدیم. همینطور که به محل نزدیک می شویم متوجه شدیم سر یکی از كوچه ها مردي ايستاده و به نظر مي آمد منتظر ماست. خودمون رو به او رسونديم. از آمبولانس پياده شدم و رفتم سمتش. او هم با ديدن من اومد جلو و بعد از سلام و شب بخير ازش پرسيدم: ببخشيد آقا شما با اورژانس تماس گرفته بودين؟ گفت: بله گفتم خب پس لطف كن ما را به خونه بيمار برسون. در كمال تعجب ديدم گفت: بيمار خود منم. ديگه!!! باورم نمي شد. با اون شرح حالي كه پشت تلفن از حال و اوضاع بيمار داده بودند توقع داشتم با بيمار بد حالي مواجه بشم كه نياز فوري به كمك ما داشته باشد. اون ادامه داد راستش من قلب دردي هستم ديابت هم دارم امّا الحمد ا... حالم خوبه فقط داروهام تموم شده بود گفتم زنگ بزنم شما تشريف بيارين. هم منو يك معاينه بكنيد هم تو دفترچه بيمه ام داروهام رو بنويسيد فردا برم دواخونه بگيرم. دست شما درد نكنه اينم دفترچه ام!!! واقعاً تو اون شرايط نمي دونستم به آقا چي بايد بگم. داشتم فكر مي كردم اگر حتي واسش توضيح بدم كه شايد الان كه به خاطر يه تلفن بي جای اون ما اونجا بودیم، یه جای ديگه تو اين شهر يه مصدوم يا بيمار واقعي نياز به كمك ما داشته باشد و سلامت و زندگيش در خطر باشد، واقعاً مي فهمه چي كار كرده ؟!! داشتم واسش توضيح مي دادم كه اين كار ما نيست. كار ما رسيدگي به حال مريضاي بد حاله، ما... كه ناگهان همكارم از داخل آمبولانس منو صدا كرد و گفت با بي سيم از اتاق فرمان گزارش يك خود كشي رو دادن . توقف جايز نبود سريع به آدرس اعلام شده در بلوار وحيد رفتيم. پير زني سراسيمه در را گشود و به التماس ما را به داخل كشيد و گريه كنان مي گفت: پسرم تو رو خدا نذارين بميره. اونو به آرامش دعوت كردم و داخل رفتم. مردي 37 ساله با خوردن قرص قصد كشي داشت. بعد از خوردن قرصها خودشو تو اتاقي حبس كرده بود و اجازه نمي داد كسي داخل بشه. از پدر و مادرش شرح گرفتم. با گريه و بريده بريده گفتند كه اين پسر ماست. زنش مي خواد ازش جدا بشه و بچه ها رو هم ببره پسر ما هم واسه همين داره خودشو مي كشه. به دادش برسين آقا ... جعبه قرصا رو دادن دستم. با توجه به نوع قرصی که خوردن بود اگر به موقع اقدام نمي كرديم قطعاً جونشو از دست مي داد. باز هم پشت در اتاق رفتم و ازش خواهش كردم به خاطر اشكاي پدر و مادر پيرش به اونا رحم كند و در را باز كند امّا او همچنان مقاومت مي كرد. ناچار به اتاق فرمان گزارش دادم و به دستور آنها به ترك خانه شديم بدون اينكه كاري انجام داده باشيم. امّا وقتي مادر اون پسر از نيّت ما مطلّع شروع به التماس كرد. دلم برايش مي سوخت، اشكهاي مادرانه اش تن من رو ميلرزوند. دوباره به اتاق فرمان بي سيم زدم و تلاش مجددمون رو گزارش كردم. در حدود 45 دقيقه صحبت كردم تا راضي شد در را باز كند. خيس عرق بود و توانش را كاملاً از دست داده بود. بعد از اقدامات درماني اونو به بيمارستان خورشيد منتقل كرديم. حالش خيلي بهتر شده بود هم از لحاظ جسمي هم از لحاظ روحي. با عنايت خدا و دعای پدر و مادر پيرش اون مرد از خطر مرگ نجات پيدا كرده بود .
banoo1.com